۶ بهمن ۱۳۸۵

فیلم به نام پدر حاتمی‌کیا


فیلم به نام پدر رو می‌دیدم، این فیلم حاتمی‌کیا در چند قسمت متن قشنگی داشت

صحنه زخمی شدن دختر روی مین‌های خنثی نشده بازمانده از جنگ، دختری دانشجو در کاووش‌های باستانی در تپه‌های شهرهای جنگ‌زده به انفجار مینی خنثی نشده در منطقه‌ای پاک اعلام شده توسط گروه‌های مین یاب محکوم به از دست دادن یک پای خود شده‌است

پدری از بازماندگان نسل جنگ، با همان خلق و خوی خاص نسل خود، در پی به ثبت رساندن هفت معدنی که با نقض قرارداد از طرف موسسه کارفرما که یک صندوق قرض الحسنه بود، به این روش می‌خواست تصویه حساب کند

دختر در انفجار مین زخمی شده‌است و باید یک پای خود را از دست بدهد. برای انجام مراحل اداری برای انجام عمل رضایت کتبی پدر شرط است. پدر با فرزند خود در این وضعیت روبرو می‌شود
با سوال‌های همیشگی فرزند روبرو که

خواب می‌بینم

نه من اینجام ، تو الان باید تو دانشگاه باشی ، اینجا چی‌کار می‌کنی؟

دانشگاه ! ، دانشگاه ! ، دانشگاه

چه اتفاقی افتاده؟

اینجام عجله داری بابا ؟! من حرف دارم
کی گفته جنگ تموم شده؟ بابا؟

باز شروع کردی حبیبه جان ؟
جنگ ، صلح ، بشریت ، مدنیت
آخه اینا چه ربطی به پای تو داره؟

یادتونه می‌گفتم : پدری که می‌جنگه ، به جای بچه‌هاش هم تصمیم می‌گیره
من هم بالاخره تو جنگتون شرکت کردم ، اما هنوز به من پلاک ندادند
رفتم روی مین بابا ، روی مین

روی مین ؟ روی مین چرا ؟
تو کجا بودی ؟

سر کلاس درس

مین سر کلاس درس تو چی‌کار می‌کرد؟

از من می‌پرسید؟

کی باید جواب بده؟

خودتون
مگه نگفتید آتش بس آخر جنگ ! بابا؟
هنوز نفهمیدید؟ من نرفته بودم بجنگم
هیچکی نظرم منو نپرسیده بود
هیچکی پرچم سفیدم رو ندید

یه شورشی
در آرزوی آرامش