۲۱ آذر ۱۳۸۹

یه جنگل ستاره



وقتی بیژن جزنی و یارانش شهید شدند و خونشون ستاره

یه جنگل ستاره داره

برای گروه جزنی خوانده شد

تفنگ ، گل و گندم

و

یه جنگل ستاره
...



بیژن به مثابه یک ستاره


وقتی بیژن شهید شد اینو براش خوندند که :


بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید


یعنی به همسرش بگو که خون بیژن مثل ستاره روی دیوار اوین شد 

و  دیگر ستاره ها 
  
...



متن کامل سرود بیژن:



سرود بیژن(پرنیان شفق) در رثای بیژن جزنی (یکی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق) سروده شده است.
این سرود از معروف‌ترین سرودهای گروههای چپ گرای ایران است که در بیشتر مراسم‌ها در کنار سرود انترناسیونال، بر پاخیز، آفتابکاران جنگل (سر اومد زمستون) و... خوانده می‌شود. متن ترانه از این قرار است:
به پرنیان شفق زخون شراره دمید
زسرخی اش شرری به هر ستاره رسید
گلوله بارد که تا برآرد ز ژرف آتش و خون زصبح توده نوید
زسرخی هر ستاره اکنون نشسته در تن شب (نشان صبح سپید) 2
ببین که شهر و جنگل‌ها زقهر آنان خونین است
شهاب راه آینده زخون آنان آذین است
شکوه روشنی فردا زخون برآرد سر
بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید
به سرخی هـر ستاره اکنون نشسته در تن شـب (نشان صبح سپید) 2
زسرنگونی شب کنون نگر همه جا
زخشم و کینهٔ خلق شراره گشته به پا
به نام هر یل که از سیهکل چو تندری دمد از سرود آتش و خون
شهادت هر ستاره سازد زسرخ چهرهٔ خویش (تلاش و کینه فزون) 2
رهائی خلق ایران نبرد ما را آئین است
و کهکشان فردای اش زخون آنان آذین است
شکوه روشنی فردا زخون برآرد سر
بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید
به سرخی هـر ستاره اکنون نشسته در تن شـب (نشان صبح سپید)



سیاهکل به روایت بیژن


زندگی بیژن


۱۴ آذر ۱۳۸۹

خاطرات دوران کودکی - زمستان شصت


زمستان سال شصت بود. فضای بسته سیاسی و نظامی حاصل از درگیری های خرداد و در ادامه درگیری های خیابانی شهریور و مهر همون سال. سازمان های سیاسی متلاشی شده بودند. وضع اقتصادی خراب حاصل از جنگ و شرایط بعد از انقلاب مزید بر علت شده بود. بابای بچه ها کارگاه تولیدی زده بود که جوابگو نبود. ساعت و آینه هایی که تولید میکرد و برای شهرستان ها میفرستاد راه براه برگشت میخورد. اوضاع خرابی بود.


جریان دستگیری

عصر دلگیر جمعه ای در بهمن سال شصت بود. زنگ خونه شون خورد ماشین بزرگی  پارک شده بود. بار برگشتی فلان شهرستان بود که با هزار امید فرستاده شده بود و برگشت خورده بود. به خط شدیم برای کمک. دونه دونه جعبه ها رو دو طبقه خرکش کردیم و آوردیم طبقه سوم تا تو اتاق خواب بچه بچینیم. چند ساعتی طول کشید. بار تخلیه شد و ماشین رفت. داشتیم استراحت می کردیم که ریختند تو خونه. نه یکی نه دوتا چند تا تیم بودند تمام بچه ها رو بلند کردند و رو به دیوار کردند. همه رو خوب بازرسی بدنی کردند. اطراف  همه رو با دقت می گشتند. رفتند سراغ اتاق خوابها. اما اشتباه اومده بودند هرچی داخل جعبه ها رو گشتند چیزی توش نبود که می خواستند. یکسری بچه ها رو تک تک با چشم بند می بردند تو اتاق و بازجویی میکردند. نتیجه ای نگرفتند. تا اینکه خبری شد گویا کسی قرار بود بیاد. همه رو به دیوار در باز شد زنی وارد شد.

داشت بچه ها رو از پشت نشون میداد. چون بچه کوچیک بودیم زیاد بهمون گیر نمی دادند. مخصوصا وقتی فهمیدند اشتباه اومدند برخوردشون با بچه ها خوب بود اما بزرگترها همه رو به دیوار بودند. برگشتم و نگاهش کردم داشت بچه ها رو با اشاره دست سوا میکرد. شناختمش خودش بود. ساره بود.


ساره 

خوب خودش رو تو چادر مشکی پوشونده بود طوری که فقط قسمتی از چشماش پیدا بود. کفش پاشنه بلندی پوشیده بود که قدش بلندتر به نظربرسه. اما خودش بود. از نگاه همیشه ترسناکش شناختمش.

از آشنایی ساره با بچه های ما مدتی زیادی  نمی گذشت. به اسم دانشجو بی جا و مکان اومده بود برای مدتی پیش بچه ها بمونه. چند ماهی بود و بعد ناگهانی غیب شد. تا اون شب. خودش بود. من از اون نگاهش میشناختمش.



مرگ بچه 

بچه هایی که سوا کرده بودند رو بردند. یکسری دیگه رو هم. موقع بردن من به مادرشون گفتم این دختره همون "ساره" بود. بچه هامون هم احتمالا یکسریشون شنیدند یا شاید بعدا تو ماشین بهشون گفته بود. بچه ها رو بردند و فقط جمعی شون برگشتند.

چند هفته بعد زنگ زدند و شماره قطعه و ردیف دادند. بچه رو بعد از شکنجه سنگنین تیربارون کرده بودند. بازجویی نتیجه نداده بود و چیزی دستگیرشون نشده بود. چون چیزی وجود نداشت که بخواد دستگیرشون شه. بچه ها شاخه دانشجویی بودند. کاره ای نبودند. اشتباه اومده بودند چون آدرس رو اشتباه بهشون داده بودند.

بعدها فهمیدیم که موقع خالی کردن بار برگشتی آینه و ساعت گزارشی رد شده و فکر کردند که شاید بار اسلحه باشه. مخصوصا بعد از 5 مهر بیشتر حساس شده بودند. اما بار کامیون فقط همون آینه  و ساعت بود. گزارش غلط و کشته شدن بچه های بیگناه.



آری اینچنین بود برادر ...