۱۴ مهر ۱۳۹۲

از صعود تا نزول یک سازمان

بیش از پنجاه سال از فعالیت سازمان مجاهدین خلق می گذرد. عملکرد دو دهه آغازین این سازمان علیرغم تغییر ایدئولوژیک اسلامی به چپ و تلفیقشون با توجه به شرایط موجود و جو قبل از انقلاب زیاد جلب توجه نمی کرد. اما با از دست دادن اعضای موثر و کادر رهبری و اجبار به ترک کشور در شرایط سرکوب دهه شصت ، این سازمان رو مجبور به تشکیل سازمان های من درآوردی زنجیره ای و تشکیل شورایی نمادین کرد. اما عمر این شورا هم زیاد طولانی نبود. شخصیت ها و اعضای تازه جذب شده سازمان به مرور زمان این شورا را ترک کردند.

انقلاب ایدئولوژیک و رهبری مرکزی و محوریت مسعود و مریم رجوی برای چند هزار اعضای باقیمانده که  بتازگی و اکثرا طی دو دهه اخیر جذب این تشکیلات شدند تنها راه فراری بود برای پرکردن خلا رهبران کار آمدی مثل موسی خیابانی و امثالهم بنظر می رسید. اما نتیجه کار مثبت نبود. از طرف دیگر ده سال پیش در جریان بمباران نیروهای آمریکایی و ناپدید شدن مسعود رجوی و افزایش گمانه زنی مرگ احتمالی مسعود هنگام بمباران ها همه مسائل رهبری این سازمان به باقیمانده رهبری ایدئولوژیک یعنی مریم رجوی منتقل شد. مشکل این سازمان تنها به نداشتن رهبری مناسب محدود نمی شود. کلا سازمان مجاهدین خلق حال و روز خوشی ندارد. تمایل خانواده های اعضای این سازمان در کمپ اشرف مبنی به انتقال اعضای این سازمان در کمپ اشرف به کشورثالث و از طرف دیگر تلاشی ناامید کننده برای سر و پا نگه داشتن سازمانی که رسما دو دهه چیزی برای گفتن ندارد.

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲

راننده تانک ها هم پیاده می شوند

سکانس آخر داستان یه روزی تو تهران اتفاق می افته. روزی که تانک درایور پیاده می شه و به مردم و معترضین می پیونه

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

1989


The Wall



جنوب از جنوب شرقی


دوره جوانی و کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران. انتشاراتی ها با توجه به کاهش هزینه ها کتابهای رو ارزونتر ارائه می کردند. بیست سال پیش بود. دوره جواهر لعل نهرو بود. نامه های پدری به دخترش و نگاهی به تاریخ جهان. پیدایش کشوری مجزا با توجه به باورهای متمایز مذهبی که بعدها با وجود مساله کشمیرخود نیز به دو کشور پاکستان و بنگلادش در دو طرف هند تقسیم شد

جواهر لعل نهرو (जवाहरलाल नेहरू) (زاده ۱۴ نوامبر ۱۸۸۹ برابر با ۲۳ آبان ۱۲۶۸ - درگذشت ۲۷ مه ۱۹۶۴ برابر با ۶ خرداد ۱۳۴۳) از رهبران جنبش استقلال هند و کنگره ملی هند بود. او به عنوان اولین نخست‌وزیر هند پس از اعلام استقلال در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ (۲۳ مرداد ۱۳۲۶) انتخاب شد.



۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

به رنگ آبی

رنگ تحریم انتخابات همیشه آبی بوده


۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

آینه تارکوفسکی

شده که چند بار ببنینی اما باز متوجه نشی که سه زن از سه نسل مختلف هستند. به طور نمادین به مادران و عزیزانی اطلاق میشه که عزیزیشون در جریانات سرکوب از دست داده باشند. کسی نمی تونه ادعای مالکیت تمام داشته باشه. فقط به طور نمادین گفته میشه . اینطوری به نوعی روحیه تعاون بین بازماندگان بوجود می آید

قصه همیشه تکرار


۱۳ تیر ۱۳۹۰

همه یه روزی گریه کردیم


حوادث بعد از انتخابات یادآور خیلی از خاطرات گذشته بود. برای ما چند تا یه جور دیگه بود. خودمون می دونستیم و خودمون از همون روزهای اول که چی ها بوده و چه چیزهایی یادآوری شده.

 گریه فقط مال من و تو نبود.  موسوی، خامنه ای و خیلی ها ی دیگه گریه کردند.... خیلی ها 

۶ اسفند ۱۳۸۹

بچه و من همیشه غایب

یه پنج اسفند دیگه هم گذشت و باز هم من غایب بودم. سالگرد بچه بود. بچه هایی که در شکم مادر هستند و اعدام می شوند،  مظلوم ترین قربانیان اعدام در جمهوری اسلامی هستند. قربانیانی که هیچ  توجیهی برای محکومیتشون قابل قبول نیست.

و باز هم من غایب بودم  ....


۲۱ آذر ۱۳۸۹

یه جنگل ستاره



وقتی بیژن جزنی و یارانش شهید شدند و خونشون ستاره

یه جنگل ستاره داره

برای گروه جزنی خوانده شد

تفنگ ، گل و گندم

و

یه جنگل ستاره
...



بیژن به مثابه یک ستاره


وقتی بیژن شهید شد اینو براش خوندند که :


بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید


یعنی به همسرش بگو که خون بیژن مثل ستاره روی دیوار اوین شد 

و  دیگر ستاره ها 
  
...



متن کامل سرود بیژن:



سرود بیژن(پرنیان شفق) در رثای بیژن جزنی (یکی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق) سروده شده است.
این سرود از معروف‌ترین سرودهای گروههای چپ گرای ایران است که در بیشتر مراسم‌ها در کنار سرود انترناسیونال، بر پاخیز، آفتابکاران جنگل (سر اومد زمستون) و... خوانده می‌شود. متن ترانه از این قرار است:
به پرنیان شفق زخون شراره دمید
زسرخی اش شرری به هر ستاره رسید
گلوله بارد که تا برآرد ز ژرف آتش و خون زصبح توده نوید
زسرخی هر ستاره اکنون نشسته در تن شب (نشان صبح سپید) 2
ببین که شهر و جنگل‌ها زقهر آنان خونین است
شهاب راه آینده زخون آنان آذین است
شکوه روشنی فردا زخون برآرد سر
بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید
به سرخی هـر ستاره اکنون نشسته در تن شـب (نشان صبح سپید) 2
زسرنگونی شب کنون نگر همه جا
زخشم و کینهٔ خلق شراره گشته به پا
به نام هر یل که از سیهکل چو تندری دمد از سرود آتش و خون
شهادت هر ستاره سازد زسرخ چهرهٔ خویش (تلاش و کینه فزون) 2
رهائی خلق ایران نبرد ما را آئین است
و کهکشان فردای اش زخون آنان آذین است
شکوه روشنی فردا زخون برآرد سر
بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چه سان شراره دمید
به سرخی هـر ستاره اکنون نشسته در تن شـب (نشان صبح سپید)



سیاهکل به روایت بیژن


زندگی بیژن


۱۴ آذر ۱۳۸۹

خاطرات دوران کودکی - زمستان شصت


زمستان سال شصت بود. فضای بسته سیاسی و نظامی حاصل از درگیری های خرداد و در ادامه درگیری های خیابانی شهریور و مهر همون سال. سازمان های سیاسی متلاشی شده بودند. وضع اقتصادی خراب حاصل از جنگ و شرایط بعد از انقلاب مزید بر علت شده بود. بابای بچه ها کارگاه تولیدی زده بود که جوابگو نبود. ساعت و آینه هایی که تولید میکرد و برای شهرستان ها میفرستاد راه براه برگشت میخورد. اوضاع خرابی بود.


جریان دستگیری

عصر دلگیر جمعه ای در بهمن سال شصت بود. زنگ خونه شون خورد ماشین بزرگی  پارک شده بود. بار برگشتی فلان شهرستان بود که با هزار امید فرستاده شده بود و برگشت خورده بود. به خط شدیم برای کمک. دونه دونه جعبه ها رو دو طبقه خرکش کردیم و آوردیم طبقه سوم تا تو اتاق خواب بچه بچینیم. چند ساعتی طول کشید. بار تخلیه شد و ماشین رفت. داشتیم استراحت می کردیم که ریختند تو خونه. نه یکی نه دوتا چند تا تیم بودند تمام بچه ها رو بلند کردند و رو به دیوار کردند. همه رو خوب بازرسی بدنی کردند. اطراف  همه رو با دقت می گشتند. رفتند سراغ اتاق خوابها. اما اشتباه اومده بودند هرچی داخل جعبه ها رو گشتند چیزی توش نبود که می خواستند. یکسری بچه ها رو تک تک با چشم بند می بردند تو اتاق و بازجویی میکردند. نتیجه ای نگرفتند. تا اینکه خبری شد گویا کسی قرار بود بیاد. همه رو به دیوار در باز شد زنی وارد شد.

داشت بچه ها رو از پشت نشون میداد. چون بچه کوچیک بودیم زیاد بهمون گیر نمی دادند. مخصوصا وقتی فهمیدند اشتباه اومدند برخوردشون با بچه ها خوب بود اما بزرگترها همه رو به دیوار بودند. برگشتم و نگاهش کردم داشت بچه ها رو با اشاره دست سوا میکرد. شناختمش خودش بود. ساره بود.


ساره 

خوب خودش رو تو چادر مشکی پوشونده بود طوری که فقط قسمتی از چشماش پیدا بود. کفش پاشنه بلندی پوشیده بود که قدش بلندتر به نظربرسه. اما خودش بود. از نگاه همیشه ترسناکش شناختمش.

از آشنایی ساره با بچه های ما مدتی زیادی  نمی گذشت. به اسم دانشجو بی جا و مکان اومده بود برای مدتی پیش بچه ها بمونه. چند ماهی بود و بعد ناگهانی غیب شد. تا اون شب. خودش بود. من از اون نگاهش میشناختمش.



مرگ بچه 

بچه هایی که سوا کرده بودند رو بردند. یکسری دیگه رو هم. موقع بردن من به مادرشون گفتم این دختره همون "ساره" بود. بچه هامون هم احتمالا یکسریشون شنیدند یا شاید بعدا تو ماشین بهشون گفته بود. بچه ها رو بردند و فقط جمعی شون برگشتند.

چند هفته بعد زنگ زدند و شماره قطعه و ردیف دادند. بچه رو بعد از شکنجه سنگنین تیربارون کرده بودند. بازجویی نتیجه نداده بود و چیزی دستگیرشون نشده بود. چون چیزی وجود نداشت که بخواد دستگیرشون شه. بچه ها شاخه دانشجویی بودند. کاره ای نبودند. اشتباه اومده بودند چون آدرس رو اشتباه بهشون داده بودند.

بعدها فهمیدیم که موقع خالی کردن بار برگشتی آینه و ساعت گزارشی رد شده و فکر کردند که شاید بار اسلحه باشه. مخصوصا بعد از 5 مهر بیشتر حساس شده بودند. اما بار کامیون فقط همون آینه  و ساعت بود. گزارش غلط و کشته شدن بچه های بیگناه.



آری اینچنین بود برادر ...






۲۱ مهر ۱۳۸۹

ما بریده ها


سالها پیش اندیشه هایی انقلابی که به یکی تعلق خاطرداشتی و در مکتبش درس خوانده بودی و دیگری که با گوشت و پوستت درهم آمیخته بود روبروی هم قرار گرفتند کشتند و کشته شدند. این داستان سالها ادامه پیدا کرد. حالا با گذشت سالها انتقاد داری نه از یکی بلکه از هر دوشون. قبولشون نداری. اشتباه داشتند. سراسر اشتباه بودند.

جالب یا غم انگیز اینجاست که این دو هم چنان نخواهند پذیرفت. چه باید کرد؟ یکی با تحریف انقلاب و مصادره آن بر مردم می تازد. دیگران با غباری از خاطرات سالهای دور و با امید به آینده ای که با شعارهای موجودشون آنچنان همخوانی ندارد همچنان بدنبال محکوم کردن حاکمیت و کسانیست که دیگر همکاری باهاشون ندارند.

کسانی که همکاری ندارند را بریده می خوانندشان. کم آورده خطابشان می کنند در حالیکه فقط با این اشارت ها سعی در پاک کردن صورت مساله دارند. آنان که شما بریده خطابشان می کنید بزرگترین سرمایه انقلاب و اسطوره های انقلابی گری بودند. چرا به اشتباهات گذشته اعتراف نمی کنید. مگر نه اینکه گذشته چراغ راه آینده ست. تا به کی با شعار آیندگان قضاوت خواهند کرد به آینده ای که دهه ها ازش گذشته و هرگز نرسیده حواله می کنید.

  باشد که آینده از آن ما



۹ مهر ۱۳۸۹

و " تو "


ای آزادی
  ای جوان گریزپا

 عمریست
  همه از پی ات
 ....