در کل این دوره یه قرار داشتم . قراری با یه رفیق خوب .
معلم بود.
رفیقی مهربان ، داشت با زبون بی زبونی از بحث گفتاری به نوشتاری رسیدن رو درس می داد. یاد می داد که یاد بگیر هم کلامی بحث کنی هم نوشتاری .
منم شاگردی خنگ .
وبلاگم رو که میخوند گاهی با فاصله چند هفته ای یا چند ماهی کلیپی براش می ساخت . از تیتر پست وبلاگی که بعد ها پاکش کردم . ردشو می گرفتم تو یوتیوبی جایی سرود و ترانه و کلیپ رو که متناسب با حال و هوای پست هام بود درست می کرد.
معتقد بود به اندیشه هایی قابل احترام از حد حال . از سنتی بودن پرهیز میکرد. با کفش نسل بعد راه میرفت.
بعد از مدتی طولانی پیداش کردم . ازش خواستم از این فرصت پیش اومده که بعد مسافت را کاسته استفاده کنم و قراری و فیلمی کمی گپ .
قراری که هیچگاه انجام نشد. فوت شد. سرطان داشت و نمی گفت.
زنده باد یاد آزادی و درود به همسر گرامیشان عشق