۱۶ آبان ۱۳۸۵

شب و بیخوابی




تا حالا شده شب که خوابیدی ، وسط زمین و هوا ، داره چرتت می بره یه دفعه از خواب بپری ببینی به عجب فکر بکری ، کاش الان رایانه و اینترنت دم دست داشتم برای خودم سریع آن لاین می شدم یه چرخی می زدم، بعد سرفرصت می نشستم می نوشتم که تو لحظات بحرانی چی به مغزم خطور کرده بود ، بد تر از اون موقعی که می بینی هیچی نداری و باید یا رو کاغذ بنویسی یا یه جوری صبر کنی تا فردا صبح بشه بعد بری بشینی برای خودت صفحه پر کنی ، بدتر از اون وقتیه که به خودت امید فردا رو می دی و می خوابی اما صبح که ازخواب پا می شی می بینی همه چی یادت رفته. بگذریم اینم از اون مورد هاست دیگه که برای من پیش اومد. امشب رو اینترنت ندارم امیدوارم چیزی به این ذهن درب و داغون خطور نکنه که اصلا حال و حوصله درگیری نیم شبانه با خودم رو ندارم


یه شورشی از برزخ