۱۰ دی ۱۳۸۵

Comandante Che Guevara

۳۰ آذر ۱۳۸۵

شب یلداست

میگند امشب شب یلداست من که نمی دونم دارم آجیل می خورم یا دارم فیلم کارتون نیگاه می کنم اما اینکه سه چهار کار رو با هم انجام بدی یه چیز دیگست
یه شورشی

۱۹ آذر ۱۳۸۵

یه روز دیگر هم گذشت

اینم روزی بود مثل روزهای دیگه

حالا از کیف قاپی های تو ترام و پنچر شدند دوچرخه وسط خیابون اونم نیمه شب بگذریم یه بار سوار قطار شدم و از اول تا آخر مسیر خوابیدم


یه شورشی تازه از رختخواب دراومده

۱۱ آذر ۱۳۸۵

عجب شبی بود امشب


!عجب شبی بود امشب
تا حالا شده منتظر باشی و نباشی ؟
یا شاید هم باشی اما نه خیلی جدی
وقتی داری تو سر و کله خودت می زنی تا یه کاری بکنی یا شاید هم یه جوری خودت رو سره کار بذاری، حالا چه کار بماند فقط سرگرم شی تا زمان بگذره
شده؟ تلفن کلنگی ات با اون گوشی قبل از عصر یخبندونت زنگ بخوره
! ببینی ، آره خودشه
زنگ زد، دیگه داری واقعا صحبت می کنی یه پله بالاتر از محیط مجازی داری صحبت می کنی صداتم یک و دو نمی شه یا بقول رفیق شیرزاد شیش و یک نمی شه
صدا ایندفعه شیش شیشه
شاید هم دویه دویه
!نمی دونم
تا حالا شده بنده کفشتو نبسته باشی ؟
نه یه بار
برای همه عمر
تا حالا شده بنده کفش ات لای در قطار گیر کرده باشه، خودتم بیرون قطار تا ایستگاه بعدی دویده باشی؟ نه نشدی
من هم نشدم
بگذریم
تا حالا شده با کسی حرف بزنی بعدا سره قرار با سیروس با همه نحسی هاش طرف بشی یا توفی یا شاید هم شهاب
مسخره است نه اما پیش اومده، برای منم نشده
تا حالا شده شب خوابت نبره
تا صبح درگیر باشی
نه با شخص دیگری
با خودت
منم نشده بودم
اما گویا دارم می شم


شب بخیر

یه شورشی
وسط زمین و هوا